[اسم]

worker

/ˈwɜr.kər/
قابل شمارش

1 کارگر

معادل ها در دیکشنری فارسی: رنجبر زحمتکش عمله کارگر
مترادف و متضاد employee member of staff working man
  • 1.factory worker
    1. کارگر کارخانه
  • 2.Many companies still treat their management staff better than their workers.
    2. هنوز بسیاری از شرکت ها رفتار بهتری با پرسنل مدیریتی خود نسبت به کارکنان دارند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان