[فعل]

to wound

/wuːnd/
فعل گذرا
[گذشته: wounded] [گذشته: wounded] [گذشته کامل: wounded]

1 مجروح کردن زخمی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زخم کردن زخمی کردن
  • 1.The police chief was badly wounded in the explosion.
    1. رئیس‌پلیس در انفجار به‌شدت مجروح شد.
[اسم]

wound

/wuːnd/
قابل شمارش

2 زخم جراحت

معادل ها در دیکشنری فارسی: جراحت زخم
مترادف و متضاد injury
a knife wound
جراحت چاقو
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان