[صفت]

wounded

/ˈwuːndɪd/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مجروح زخمی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جریحه‌دار ریش زخمی مجروح
  • 1.She nursed the wounded soldier.
    1. او از سرباز مجروح پرستاری کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان