[اسم]

yarn

/jɑːrn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 داستان (طولانی و غیرواقعی) قصه

مترادف و متضاد story tale
to spin yarns
قصه/داستان تعریف کردن
  • He used to spin yarns about his time in the Army.
    او عادت داشت راجع به دوران خدمتش در ارتش قصه تعریف کند.

2 کاموا

  • 1.She knitted a scarf using red, white and blue yarn.
    1. او با کاموای قرمز، سفید و آبی شال گردن بافت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان