[فعل]

to zap

/zˈæp/
فعل گذرا
[گذشته: zapped] [گذشته: zapped] [گذشته کامل: zapped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ناگهان ضربه زدن با یک ضربه کسی را کشتن، نابود کردن

  • 1.It's vital to zap stress fast.
    1. حیاتی است که استرس را سریع نابود کرد.
  • 2.The monster got zapped.
    2. هیولا (با یک ضربه) کشته شد.

2 با سرعت کاری انجام دادن بشمار سه کاری کردن

  • 1.I'm zapping through some modern novels at the moment.
    1. من دارم خیلی سریع چند رمان مدرن را می‌خوانم.

3 با کنترل شبکه‌های تلویزیونی را سریع عوض کردن

  • 1.Dave just sat there, zapping through all the channels.
    1. "دیو" فقط آنجا نشسته بود و سریع شبکه‌های تلویزیونی را عوض می‌کرد.

4 به سرعت حرکت کردن

  • 1.The racing cars zapped past us.
    1. ماشین‌های مسابقه به سرعت از کنار ما رد شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان