Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ناگهان ضربه زدن
2 . با سرعت کاری انجام دادن
3 . با کنترل شبکههای تلویزیونی را سریع عوض کردن
4 . به سرعت حرکت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to zap
/zˈæp/
فعل گذرا
[گذشته: zapped]
[گذشته: zapped]
[گذشته کامل: zapped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ناگهان ضربه زدن
با یک ضربه کسی را کشتن، نابود کردن
1.It's vital to zap stress fast.
1. حیاتی است که استرس را سریع نابود کرد.
2.The monster got zapped.
2. هیولا (با یک ضربه) کشته شد.
2
با سرعت کاری انجام دادن
بشمار سه کاری کردن
1.I'm zapping through some modern novels at the moment.
1. من دارم خیلی سریع چند رمان مدرن را میخوانم.
3
با کنترل شبکههای تلویزیونی را سریع عوض کردن
1.Dave just sat there, zapping through all the channels.
1. "دیو" فقط آنجا نشسته بود و سریع شبکههای تلویزیونی را عوض میکرد.
4
به سرعت حرکت کردن
1.The racing cars zapped past us.
1. ماشینهای مسابقه به سرعت از کنار ما رد شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
zany
zante currant
zander
zambia
zahra
zapper
zeal
zealot
zealous
zebra
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان