[فعل]

beber

/beβˈɛɾ/
فعل گذرا
[گذشته: bebí] [حال: bebo] [گذشته: bebí] [گذشته کامل: bebido]

1 نوشیدن

  • 1.Bebo café por la mañana.
    1. من صبح‌ها قهوه می‌نوشم.

2 مشروب نوشیدن مشروب خوردن، نوشیدنی الکلی خوردن

  • 1.Las mujeres embarazadas no deberían beber ni una copa.
    1. خانم‌های باردار حتی نباید یک لیوان مشروب هم بخورند.

3 نوشیدن

  • 1.¿Tiene algo para beber?
    1. آیا چیزی برای نوشیدن دارید؟

4 نوشیدنی را کامل خوردن نوشیدن را تمام کردن (beberse)

  • 1.Bébete tu refresco y vámonos.
    1. سودایت را تمام کن و بیا برویم.

5 مشروب نوشیدن الکل مصرف کردن

  • 1.En este país no se puede beber antes de cumplir 21 años.
    1. در این کشور نمی‌توان قبل از بیست و یک سالگی مشروب خورد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان