Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . سفید
2 . سفیدپوست
3 . سفید
4 . جای خالی
5 . هدف
6 . وسط هدف
7 . شراب سفید
8 . آدم سفیدپوست
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
blanco
/blˈanko/
قابل مقایسه
[حالت مونث: blanca]
[جمع مونث: blancas]
[جمع مذکر: blancos]
1
سفید
1.Isabel usó pintura blanca para pintar la sala.
1. "ایزابل" از رنگ سفید استفاده کرد تا اتاقنشیمن را رنگ کند.
2
سفیدپوست
سفید
1.Nunca sale sin protector solar porque es muy blanca.
1. او هرگز بدون ضدآفتاب بیرون نمیرود، زیرا خیلی سفیدپوست است.
[اسم]
el blanco
/blˈanko/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: blancos]
3
سفید
رنگ سفید
1.El blanco es un color que representa la pureza y la perfección.
1. سفید رنگی است که پاکی و کمال را نشان میدهد.
4
جای خالی
1.Favor de llenar todos los blancos.
1. لطفاً تمام جاهای خالی را پر کنید.
5
هدف
1.Es el blanco de todas las bromas.
1. او هدف تمام جکهای آنها است.
6
وسط هدف
خال
1.Apunta un poco más hacia abajo y creo que le darás en el blanco esta vez.
1. کمی پایینتر را هدف بگیر؛ فکر کنم این دفعه بزنی وسط هدف.
7
شراب سفید
1.¿Le gustaría blanco o tinto con su comida?
1. با غذایت شراب سفید میخواهی یا شراب سرخ؟
8
آدم سفیدپوست
1.Por primera vez en la historia de este estado, se ejecutará a un blanco por matar a un negro.
1. برای اولین بار در تاریخ این ایالت، یک آدمسفیدپوست را بهخاطر کشتن یک آدم سیاهپوست اعدام خواهند کرد.
کلمات نزدیک
vagina
clítoris
escroto
esperma
óvulo
negro
gris
verde
azul
rojo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان