[صفت]

blanco

/blˈanko/
قابل مقایسه
[حالت مونث: blanca] [جمع مونث: blancas] [جمع مذکر: blancos]

1 سفید

  • 1.Isabel usó pintura blanca para pintar la sala.
    1. "ایزابل" از رنگ سفید استفاده کرد تا اتاق‌نشیمن را رنگ کند.

2 سفیدپوست سفید

  • 1.Nunca sale sin protector solar porque es muy blanca.
    1. او هرگز بدون ضدآفتاب بیرون نمی‌رود، زیرا خیلی سفیدپوست است.
[اسم]

el blanco

/blˈanko/
قابل شمارش مذکر
[جمع: blancos]

3 سفید رنگ سفید

  • 1.El blanco es un color que representa la pureza y la perfección.
    1. سفید رنگی است که پاکی و کمال را نشان می‌دهد.

4 جای خالی

  • 1.Favor de llenar todos los blancos.
    1. لطفاً تمام جاهای خالی را پر کنید.

5 هدف

  • 1.Es el blanco de todas las bromas.
    1. او هدف تمام جک‌های آنها است.

6 وسط هدف خال

  • 1.Apunta un poco más hacia abajo y creo que le darás en el blanco esta vez.
    1. کمی پایین‌تر را هدف بگیر؛ فکر کنم این دفعه بزنی وسط هدف.

7 شراب سفید

  • 1.¿Le gustaría blanco o tinto con su comida?
    1. با غذایت شراب سفید می‌خواهی یا شراب سرخ؟

8 آدم سفیدپوست

  • 1.Por primera vez en la historia de este estado, se ejecutará a un blanco por matar a un negro.
    1. برای اولین بار در تاریخ این ایالت، یک آدم‌سفیدپوست را به‌خاطر کشتن یک آدم سیاه‌پوست اعدام خواهند کرد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان