Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . برق زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
brillar
/bɾiʎˈaɾ/
فعل ناگذر
[گذشته: brillé]
[حال: brillo]
[گذشته: brillé]
[گذشته کامل: brillado]
صرف فعل
1
برق زدن
درخشیدن
1.Las estrellas brillaban con tanta luz que los viajeros no tenían necesidad de faroles.
1. ستارگان با چنان نوری میدرخشیدند که مسافران به فانوس نیاز نداشتند.
کلمات نزدیک
bote
austeridad
albergue
aislar
aislamiento
caudaloso
cívico
consumo
cuenca
denso
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان