Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . شرکت کردن (در مذاکره یا رقابت)
2 . مداخله کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
intervenir
/ˌintɛɾβenˈiɾ/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته: intervine]
[حال: intervengo]
[گذشته: intervine]
[گذشته کامل: intervenido]
صرف فعل
1
شرکت کردن (در مذاکره یا رقابت)
1.En el debate intervendrán grandes personalidades del mundo de la política.
1. شخصیتهای بزرگی از دنیای سیاست در مذاکره شرکت خواهند کرد.
2
مداخله کردن
پادرمیانی کردن، میانجیگری کردن
1.El presidente intervino personalmente en la crisis
1. رئیسجمهور شخصاً در بحران مداخله کرد.
کلمات نزدیک
insultar
impactar
hada madrina
guardián
golpear
mirador
obstáculo
ocultar
ogro
orgullo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان