Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . مسواک زدن
2 . برس کشیدن
3 . برس کشیدن
4 . نقاشی کشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
se brosser
/bʀɔse/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: brossé]
[حالت وصفی: brossant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
مسواک زدن
se brosser les dents
دندانهای خود را مسواک زدن
Je me suis brossé les dents, puis je me suis couché.
من دندانهای خودم را مسواک زدم و سپس خوابیدم.
2
برس کشیدن
شانه کردن
(brosser)
Brosser un vêtement/son chien...
لباسی/(موهای) سگ خود... را شانه کشیدن
Je dois brosser mon chien chaque semaine.
باید (موهای) سگم را هر هفته برس بکشم.
3
برس کشیدن
شانه کردن
se brosser les cheveux
موهای خود را شانه زدن
Elle s'est brossé les cheveux.
او موهایش را شانه کرده است.
4
نقاشی کشیدن
کشیدن
(brosser)
Brosser un paysage/un portrait...
منظرهای/پرترهای را... نقاشی کشیدن
Il a brossé un tableau plutôt sombre de la situation.
او تابلویی نسبتا تیره از موقعیت کشید.
تصاویر
کلمات نزدیک
brosse à dents
brosse à cheveux
brosse
brossage
bronzé
brouette
brouhaha
brouillard
brouille
brouiller
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان