[فعل]

se brosser

/bʀɔse/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: brossé] [حالت وصفی: brossant] [فعل کمکی: être ]

1 مسواک زدن

se brosser les dents
دندان‌های خود را مسواک زدن
  • Je me suis brossé les dents, puis je me suis couché.
    من دندانهای خودم را مسواک زدم و سپس خوابیدم.

2 برس کشیدن شانه کردن (brosser)

Brosser un vêtement/son chien...
لباسی/(موهای) سگ خود... را شانه کشیدن
  • Je dois brosser mon chien chaque semaine.
    باید (موهای) سگم را هر هفته برس بکشم.

3 برس کشیدن شانه کردن

se brosser les cheveux
موهای خود را شانه زدن
  • Elle s'est brossé les cheveux.
    او موهایش را شانه کرده است.

4 نقاشی کشیدن کشیدن (brosser)

Brosser un paysage/un portrait...
منظره‌ای/پرتره‌ای را... نقاشی کشیدن
  • Il a brossé un tableau plutôt sombre de la situation.
    او تابلویی نسبتا تیره از موقعیت کشید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان