[فعل]

chercher

/ʃɛʀʃe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cherché] [حالت وصفی: cherchant] [فعل کمکی: avoir ]

1 دنبال (چیزی) گشتن

مترادف و متضاد rechercher
chercher quelque chose
دنبال چیزی گشتن
  • 1. Il cherchait ’vertugadin’ dans le dictionnaire.
    1. او در دیکشنری دنبال معنی کلمه «vertugadin» می‌گشت.
  • 2. Je cherche du travail.
    2. دنبال کار می‌گردم.
  • 3. On doit chercher un nouvel appartement.
    3. باید دنبال آپارتمان جدیدی بگردیم.

2 به دنبال یکدیگر گشتن در پی یکدیگر بودن (se chercher)

specialized
  • 1.Ils se cherchent dans la nuit.
    1. آنها در شب به دنبال یکدیگر می‌گردند.
  • 2.Voilà deux âmes en peine qui se cherchent.
    2. این هم دو روح دردمندی که در پی یکدیگر هستند.

3 دنبال (چیزی) بودن در پی (چیزی) بودن، مدنظر داشتن

مترادف و متضاد viser
chercher la gloire/le succès/les ennuis...
دنبال خوشبختی/موفقیت/دعوا... بودن
  • 1. C'est seulement Laurent qui cherche le succès.
    1. فقط لوران دنبال موفقیت است.
  • 2. Il cherche toujours les ennuis.
    2. او همیشه دنبال دعواست.

4 در پی (چیزی) بودن سعی کردن، تلاش کردن (برای)

مترادف و متضاد essayer tâcher
chercher à (faire) quelque chose
برای (انجام) چیزی تلاش کردن [در پی انجام چیزی بودن]
  • 1. Elle cherche à impressionner ses supérieurs.
    1. او در پی تحت تأثیر قراردادن مافوق‌هایش است.
  • 2. Elle ne cherche que notre amitié.
    2. او فقط برای دوستی ما تلاش می‌کند.
chercher à ce que + subj
در پی بودن که + وجه التزامی
  • L'assistante sociale cherche à ce que les enfants aillent dans un foyer.
    مددکار در پی این است که بچه‌ها سرپناهی داشته باشند.
نکته کاربردی
دقت کنید در این معنی همیشه همراه حرف اضافه à می‌آید.

5 گیر دادن اذیت کردن

informal
مترادف و متضاد agacer irriter provoquer
chercher quelqu'un
به کسی گیر دادن
  • 1. Cesse de me chercher !
    1. این قدر به من گیر نده.
  • 2. Son père ne l'a jamais cherché de sa vie.
    2. پدرش هرگز تابه‌حال به او گیر نداده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان