Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . دنبال (چیزی) گشتن
2 . به دنبال یکدیگر گشتن
3 . دنبال (چیزی) بودن
4 . در پی (چیزی) بودن
5 . گیر دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
chercher
/ʃɛʀʃe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cherché]
[حالت وصفی: cherchant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
دنبال (چیزی) گشتن
مترادف و متضاد
rechercher
chercher quelque chose
دنبال چیزی گشتن
1. Il cherchait ’vertugadin’ dans le dictionnaire.
1. او در دیکشنری دنبال معنی کلمه «vertugadin» میگشت.
2. Je cherche du travail.
2. دنبال کار میگردم.
3. On doit chercher un nouvel appartement.
3. باید دنبال آپارتمان جدیدی بگردیم.
2
به دنبال یکدیگر گشتن
در پی یکدیگر بودن
(se chercher)
specialized
1.Ils se cherchent dans la nuit.
1. آنها در شب به دنبال یکدیگر میگردند.
2.Voilà deux âmes en peine qui se cherchent.
2. این هم دو روح دردمندی که در پی یکدیگر هستند.
3
دنبال (چیزی) بودن
در پی (چیزی) بودن، مدنظر داشتن
مترادف و متضاد
viser
chercher la gloire/le succès/les ennuis...
دنبال خوشبختی/موفقیت/دعوا... بودن
1. C'est seulement Laurent qui cherche le succès.
1. فقط لوران دنبال موفقیت است.
2. Il cherche toujours les ennuis.
2. او همیشه دنبال دعواست.
4
در پی (چیزی) بودن
سعی کردن، تلاش کردن (برای)
مترادف و متضاد
essayer
tâcher
chercher à (faire) quelque chose
برای (انجام) چیزی تلاش کردن [در پی انجام چیزی بودن]
1. Elle cherche à impressionner ses supérieurs.
1. او در پی تحت تأثیر قراردادن مافوقهایش است.
2. Elle ne cherche que notre amitié.
2. او فقط برای دوستی ما تلاش میکند.
chercher à ce que + subj
در پی بودن که + وجه التزامی
L'assistante sociale cherche à ce que les enfants aillent dans un foyer.
مددکار در پی این است که بچهها سرپناهی داشته باشند.
نکته کاربردی
دقت کنید در این معنی همیشه همراه حرف اضافه à میآید.
5
گیر دادن
اذیت کردن
informal
مترادف و متضاد
agacer
irriter
provoquer
chercher quelqu'un
به کسی گیر دادن
1. Cesse de me chercher !
1. این قدر به من گیر نده.
2. Son père ne l'a jamais cherché de sa vie.
2. پدرش هرگز تابهحال به او گیر ندادهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
cher
cheptel
chenille
chenil
chenet
chercher la petite bête
chercheur
chercheur de nouveaux talents
cheval
cheval d'arçon
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان