[فعل]

cligner

/klinjˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cligné] [حالت وصفی: clignant] [فعل کمکی: avoir ]

1 پلک زدن مژه زدن

  • 1.Le soleil traversant les nuages la forçait à cligner ses paupières.
    1. (بازتاب) نور خورشیدی که به برف‌ها می‌تابید، وادارش می‌کرد که پلک بزند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان