[فعل]

considérer

/kɔ̃sideʀe/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: considéré] [حالت وصفی: considérant] [فعل کمکی: avoir ]

1 فرض کردن در نظر گرفتن، دانستن

مترادف و متضاد estimer juger tenir pour
considérer quelqu'un comme/en tant que quelque chose
کسی را به عنوان/مثل چیزی در نظر گرفتن
  • 1. Elle le considère comme son fils.
    1. او را مثل پسرش می‌داند. [او مثل پسرش است.]
  • 2. Il considère ses amis comme une famille.
    2. او دوستانش را مانند یک خانواده در نظر می‌گیرد.
  • 3. Je le considère comme un bon ami.
    3. من او را مانند یک دوست خوب فرض می‌کنم.
  • 4. Si tu lui prêtes tes livres, tu peux les considérer comme perdus.
    4. اگر کتاب‌هایت را بهش قرض بدهی، می‌توانی آنها را گمشده در نظر بگیری.

2 بررسی کردن مشاهده کردن، بادقت نگاه کردن، زیر نظر داشتن

مترادف و متضاد analyser étudier observer
considérer quelque chose
چیزی را بادقت نگاه کردن
  • 1. Elle considérait son contradicteur.
    1. او حریفش را بادقت نگاه می‌کرد.
  • 2. Je considérais son copain en mangeant.
    2. غذا که می‌خوردم، دوستش را زیر نظر داشتم.

3 فکر کردن باور داشتن، در نظر داشتن

مترادف و متضاد estimer juger penser
considérer que...
باور داشتن که...
  • 1. En tant que maire, elle considère que cette décision lui revient.
    1. به عنوان شهردار، او در نظر دارد که از تصمیمش برگردد.
  • 2. Je considère que le gouvernement devrait investir davantage dans l’enseignement.
    2. من باور دارم که دولت باید در حوزه آموزش بیشتر سرمایه‌گذاری کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان