[فعل]

effondrer

/efɔ̃dʁˈe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: effondré] [حالت وصفی: effondrant] [فعل کمکی: être ]

1 ویران کردن (برای سهولت در حمل و نقل) اوراق کردن

  • 1.Effondrer une cabane
    1. کلبه‌ای را ویران کردن

2 فروریختن ریختن، ریزش کردن (s'effondrer)

  • 1.Plancher qui s'effondre.
    1. کف زمین که فرو می‌ریزد.

3 از پای درآمدن درهم شکستن، داغون شدن (s'effondrer)

  • 1.Coureur qui s'effondre dans la dernière ligne.
    1. دونده‌ای که در خط آخر از پای درمی‌آید.
  • 2.Elle s'est effondrée en apprenant la nouvelle.
    2. او با شنیدن خبر درهم شکست.

4 افت قیمت شدید پیدا کردن (s'effondrer)

  • 1.Le cours de l'or s'est effondré.
    1. طلا افت قیمت شدید پیدا کرده است.

5 نابود شدن از بین رفتن (s'effondrer)

  • 1.C'est une équipe effondrée après les conflits.
    1. این گروهی است که بعد از دعواها نابود شده است. (ازهم پاشیده شده است.)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان