Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . احاطه کردن
2 . بستن
3 . لوس کردن
4 . احاطه شدن (با)
5 . دور خود جمع کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
entourer
/ɑ̃tuʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: entouré]
[حالت وصفی: entourant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
احاطه کردن
محصور کردن، دور (چیزی) را گرفتن
مترادف و متضاد
ceinturer
encercler
entourer quelque chose
چیزی را احاطه کردن
1. Des journalistes entourent les personnalités.
1. روزنامهنگاران دور افراد مشهور را میگیرند.
2. La forêt entoure le village.
2. جنگل دهکده را احاطه میکند.
être entouré(e) de quelque chose
محصور شدن با چیزی
1. Le château est entouré de larges douves.
1. قصر با خندقهای بزرگی محصور شدهاست.
2. Le jardin est entouré d’un mur de pierres.
2. باغ با دیوارهای سنگی محصور شدهاست.
2
بستن
سد کردن
مترادف و متضاد
clôturer
enceindre
entourer quelque chose
چیزی را بستن
1. Les manifestants marchant sur la Bourse, ont entouré l'intersection.
1. تظاهراتکنندگانی که به خیابان بورس میروند، چهارراه را بستهاند.
2. Les policiers ont entouré le secteur de barrières de sécurité.
2. پلیسها آن قسمت را با موانع امنیتی بستند.
3
لوس کردن
بیش از حد توجه کردن به
مترادف و متضاد
choyer
entourer quelqu'un
به کسی بیش از حد توجه کردن
1. Sa mère l'a entouré au point qu'il ne peut plus faire ses devoirs tout seul.
1. مادرش تا حدی او را لوس کردهاست که دیگر نمیتواند مشقهایش را تنها بنویسد.
2. Ses proches l'entourent pour l'aider à surmonter cette épreuve.
2. نزدیکانش به او بیش از حد توجه میکنند تا بتواند امتحانش را پاس کند.
4
احاطه شدن (با)
محصور شدن (با)
(s'entourer)
s'entourer de quelque chose
احاطه شدن با چیزی
1. Le jardin s'est entouré de meubles anciens.
1. باغ با مبلمان عتیقه احاطه شدهاست.
2. Les gens de cette histoire se sont entourés de mystère.
2. مردمان این تاریخ با رازها احاطه شدهاند.
5
دور خود جمع کردن
(s'entourer)
مترادف و متضاد
s'environner
s'entourer de quelque chose
چیزهایی را دور خود جمع کردن
1. Elle s'est entourée d'éminents spécialistes.
1. او متخصصان متبحری را دور خودش جمع کردهاست.
2. Je me suis entouré de choses anciennes.
2. من وسایل عتیقهای را دور خودم جمع کردهام.
تصاویر
کلمات نزدیک
entourage
entortiller
entorse
entonnoir
entonner
entouré
entracte
entraide
entraider
entrailles
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان