[فعل]

fondre

/fɔ̃dʀ/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: fondu] [حالت وصفی: fondant] [فعل کمکی: avoir ]

1 آب شدن ذوب شدن

  • 1.Elle fait fondre du beurre.
    1. او کره را آب می‌کند.
  • 2.La neige fond au soleil.
    2. برف در (حرارت) آفتاب آب می‌شود.
  • 3.Le chocolat fond au soleil.
    3. شکلات در (حرارات) آفتاب آب می‌شود.

2 محو شدن ناپدید شدن، از نظرها پنهان شدن (se fondre)

  • 1.Le voleur s'est fondu dans la foule.
    1. دزد در جمعیت از نظرها پنهان شد.
  • 2.Nous tentions de nous fondre dans la masse.
    2. ما تلاش کردیم خودمان را در جمعیت محو کنیم.

3 آب کردن ذوب کردن

  • 1.Je fonds du beurre dans la poêle.
    1. من کره را در ماهیتابه آب می‌کنم.
  • 2.La chaleur peut déformer ou fondre le plastique.
    2. حرارت می‌تواند پلاستیک را تغییر شکل دهد یا ذوب کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان