[اسم]

la fracture

/fʁaktˈyʁ/
قابل شمارش مونث

1 شکستگی (استخوان)

  • 1.Elle a une fracture.
    1. او استخوانش شکستگی دارد.

2 شکاف ترک

  • 1.Fracture incomplète
    1. شکاف ناکامل
  • 2.Réduire une fracture
    2. شکافی را کم کردن

3 نابرابری اجتماعی

  • 1.La fracture entre les riches et les pauvres
    1. نابرابری اجتماعی بین فقیر و غنی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان