[صفت]

indigné

/ɛ̃diɲe/
قابل مقایسه

1 خشمگین عصبانی، آزرده

  • 1.Elle était indignée de l'absence de Pierre.
    1. او از نبود "پییر" آزرده بود.
  • 2.Je suis indigné par tant d'injustice.
    2. من از این همه بی‌عدالتی خشمگین هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان