Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . جرم
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
l'infraction
/ɛ̃fʀaksjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
جرم
خلاف
1.Il a commis une infraction en grillant le feu.
1. او با رد کردن چراغ (راهنمایی رانندگی)، خلافی مرتکب شده است.
2.Le voleur a commis une infraction en volant le diamant.
2. دزد با دزدیدن الماس مرتکب یک جرم شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
infra
infos
infortuné
infortune
informer
infranchissable
infrarouge
infrastructure
infroissable
infructueux
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان