Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . قطع کردن
2 . حرف (کسی را) قطع کردن
3 . در وضعیت تعلیق بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
interrompre
/ɛ̃tɛʁˈɔ̃pʁ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: interrompu]
[حالت وصفی: interrompant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
قطع کردن
بند آوردن، مزاحم (انجام کاری) شدن
1.Je l'ai interrompu dans son travail.
1. من کارش را قطع کردم. (مزاحم کار او شدم.)
2
حرف (کسی را) قطع کردن
توی حرف (کسی) پریدن
1.Ne m'interrompez pas tout le temps.
1. مدام حرف مرا قطع نکنید.
3
در وضعیت تعلیق بودن
موقتا اخراج شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
interroger
interrogatoire
interrogation
interrogatif
interrogateur
interrupteur
interruption
interruption volontaire de grossesse
intersection
interstice
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان