[اسم]

la loi

/lwa/
قابل شمارش مونث

1 قانون

  • 1.Le lion mange les gazelles, c'est la loi de la jungle.
    1. شیر آهوها را می‌خورد، این قانون جنگل است.
contraire à la loi
مخالف قانون
loi injuste/juste...
قانون ناعادلانه/عادلانه...
texte de loi
متن قانون
enfreindre/imposer/impliquer... la loi
قانونی را زیرپا گذاشتن/تحمیل کردن/اعمال کردن...
  • Les dictateurs imposent leur loi à tous.
    دیکتاتورها قوانینشان را به مردم تحمیل می‌کنند.

2 لایحه

  • 1.Les députés ont voté contre la loi de finances.
    1. نمایندگان مجلس علیه لایحه دارایی رای دادند [رای مخالف دادند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان