[فعل]

nourrir

/nuʀiʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: nourri] [حالت وصفی: nourrissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 غذا دادن

مترادف و متضاد alimenter
nourir quelqu'un
به کسی غذا دادن
  • Il nourrit souvent son chat avec du poisson.
    او اغلب به گربه‌اش با ماهی غذا می‌دهد.
nourrir au sein
شیر دادن [از سینه غذا دادن]

2 خوردن تغذیه کردن (se nourrir)

  • 1.Il faut bien se nourrir pour avoir une bonne santé.
    1. برای داشتن یک سلامتی مطلوب باید خوب تغذیه کرد.
se nourrir de quelque chose
چیزی خوردن [از چیزی تغذیه کردن]
  • 1. Ils se sont nourris de conserves pendant leur randonnée.
    1. آنها در طی گردششان کنسرو می‌خوردند.
  • 2. Les vaches se nourrissent d'herbe fraîche.
    2. گاوها علف تازه می‌خورند.

3 پروراندن غنی کردن

formal
nourir l'esprit
ذهن را پروراندن
  • 1. Ces lectures lui nourrissent l'esprit.
    1. این مطالعات ذهن او را می‌پرورانند.
  • 2. Il nourrissait l'esprit d'aller vivre sur une île tropicale.
    2. او با رفتن و زندگی کردن در یک جزیره استوایی ذهنش را می‌پروراند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان