[فعل]

patiner

/patinˈe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: patiné] [حالت وصفی: patinant] [فعل کمکی: avoir ]

1 اسکیت بازی کردن پاتیناژ بازی کردن

  • 1.Apprendre à patiner
    1. اسکیت یاد گرفتن

2 سر خوردن (به خاطر محکم ترمز گرفتن) لیز خوردن، لغزیدن

  • 1.Patiner sur un parquet ciré
    1. روی پارکت جلا خورده‌ای سر خوردن

3 پیشرفت نکردن پیش نرفتن

  • 1.Les négociations patinent.
    1. مذاکرات پیش نمی‌روند.

4 زنگار به خود گرفتن (se patiner)

  • 1.Bronzes qui se patinent.
    1. برنزهایی که زنگار به خود گرفته اند.

5 تعلل کردن

  • 1.Un politicien qui sait patiner.
    1. سیاستمداری که تعلل کردن بلد است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان