[فعل]

se promener

/pʀɔm(ə)ne/
فعل بی قاعده فعل بازتابی
[گذشته کامل: promené] [حالت وصفی: promenant] [فعل کمکی: être ]

1 گردش کردن گشتن، دور دور کردن

مترادف و متضاد balader se faufiler
se promener (partout/seul...)
(همه‌جا/تنهایی...) گردش کردن
  • 1. Elle s'est promenée dans le village.
    1. او در روستا گردش کرد.
  • 2. Il est déconseillé de se promener seul la nuit.
    2. توصیه نمی‌شود که شب‌ها تنهایی به گردش بروید.
se promener en voiture/à vélo/à moto/à cheval
با ماشین/با دوچرخه/با موتور/با اسب دور دور کردن [گشتن]
  • 1. Julie et moi, on est allés se promener à vélo.
    1. ژولی و من، با دوچرخه گردش کردیم.
  • 2. Nous irons nous promener en voiture.
    2. قرار است با ماشین دور دور کنیم [گردش کنیم.]

2 به گردش بردن (promener)

promener une personne/un chien...
کسی/سگی را... به گردش بردن
  • 1. Il promène son chien dans le quartier.
    1. او سگش را در محله به گردش می‌برد.
  • 2. Je promène mon chien tous les jours.
    2. من سگم را هرروز به گردش می‌برم.

3 با خود بردن همراه خود بردن (promener)

مترادف و متضاد porter
promener son sac/appareil photo...
کیف /دوربین را... با خود بردن
  • 1. Elle promène son appareil photo partout où elle va.
    1. او دوربینش را هر جا که می‌رود، با خود می‌برد.
  • 2. Je promenais mon sac en pique-niquant.
    2. موقع پیک‌نیک، کیفم را با خودم می‌بردم.

4 به گردش درآوردن به حرکت درآوردن (promener)

مترادف و متضاد laisser aller
promener son regard/ses doigts... sur quelque chose
نگاه خود/انگشتان خود... را روی [در/میان] چیزی به گردش درآوردن
  • 1. Je promène mon regard sur le public afin de trouver mon copain.
    1. من نگاهم را میان جمعیت به گردش درمی‌آورم تا دوست‌پسرم را پیدا کنم.
  • 2. Le pianiste a promené ses doigts sur le clavier d'un piano.
    2. پیانیست انگشتانش را روی کلاویه پیانو به گردش درآورد.

5 به دنبال کشاندن (promener)

مترادف و متضاد arpenter
promener quelqu'un
کسی را به دنبال (خود) کشاندن
  • 1. Elle m’a promené dans le magasin pendant une heure avant de se souvenir qu’ils ne vendaient plus cet article.
    1. او مرا یک ساعت تمام در مغازه به دنبال خود کشاند و بعد یادش آمد که کالای مدنظرش را دیگر در آن جا نمی‌فروشند.
  • 2. Il s'habitue de promener sa mère partout où il va.
    2. او عادت دارد مادرش را هر جا که می‌رود، دنبال خودش بکشاند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان