Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . پس دادن
2 . رفتن
3 . تسلیم شدن
4 . کردن
5 . بالا آوردن
6 . ایجاد کردن (صدا)
7 . میوه دادن
8 . شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
rendre
/ʀɑ̃dʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: rendu]
[حالت وصفی: rendant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پس دادن
برگرداندن
مترادف و متضاد
rapporter
redonner
rembourser
retourner
garder
rendre quelque chose (à quelqu'un)
چیزی را (به کسی) پس دادن
1. Le caissier a annulé la transaction et m'a rendu l'argent.
1. صندوقدار معامله را بهم زده و پول را به من پس دادهاست.
2. Rends-moi mon jouet !
2. اسباب بازیام را به من برگردان.
3. Vous devez nous rendre tous les livres empruntés.
3. شما باید تمام کتابهای به امانتگرفته را به ما پس بدهید.
rendre une invitation/visite (à quelqu'un)
مهمانی/دیداری را (به کسی) پس دادن
Mon cousin a rendu l'invitation lundi dernier.
دوشنبه پیش پسر عمویم مهمانی را پس داد.
2
رفتن
(se rendre)
مترادف و متضاد
aller
passer
se rendre à quelque part
به جایی رفتن
1. Ce commercial se rend à Paris tous les lundis.
1. این تاجر همه دوشنبهها به "پاریس" میرود.
2. Je me suis rendu à Lyon.
2. من به "لیون" رفتهام.
3
تسلیم شدن
(se rendre)
مترادف و متضاد
capituler
livrer
se rendre (à l'ennemi)
(به دشمن) تسلیم شدن
1. Il s'est rendu à l'ennemi.
1. به دشمن تسلیم شد.
2. Ils ont préféré mourir plutôt que de se rendre.
2. او بیشتر ترجیح داد بمیرد تا اینکه تسلیم شود.
3. L'ennemi s'est rendu jeudi soir.
3. دشمن پنجشنبه شب تسلیم شد.
4
کردن
rendre quelqu'un célèbre/fameux/riche...
کسی را مشهور/معروف/پولدار... کردن
1. Je te rends célèbre et tu me dis des bêtises !
1. من مشهورت کردم و الان چرت میگویی.
2. Nous l'a rendu fameux.
2. ما او را مشهور کردیم.
rendre quelque chose possible/inoubliable...
چیزی را ممکن/فراموشنشدنی... کردن
1. Le mari a rendu la fête d'anniversaire de sa femme inoubliable.
1. شوهر، جشن تولد همسرش را فراموشنشدنی کرد.
2. Nous l'a rendu possible.
2. آن را ممکن کردیم.
rendre service/grâce/bien... à quelqu'un
به کسی خدمت/لطف/خوبی ... کردن
1. Elle me déteste, mais je le lui rends bien.
1. او از من متنفر است ولی من به او خوبی میکنم.
2. Rendez le bien aux parents !
2. به پدر و مادر نیکی کنید.
5
بالا آوردن
استفراغ کردن
informal
مترادف و متضاد
vomir
rendre le sang/les aliments...
خون/غذا... بالا آوردن
1. Elle a rendu le sang en toussant.
1. سرفه که میکرد، خون بالا آورد.
2. L'enfant a rendu son petit déjeuner.
2. بچه صبحانهاش را بالا آورد.
6
ایجاد کردن (صدا)
تولید کردن (صدا)
مترادف و متضاد
produire
rendre un son
صدایی ایجاد کردن
1. Cet instrument de musique rend des sons graves.
1. این ساز موسیقی صدای بدی تولید میکند.
2. Mon enfant rend un son terrible.
2. بچهام صدای بدی تولید میکند.
7
میوه دادن
بار دادن
مترادف و متضاد
fleurir
produire
rendre bien/2 kilos...
خوب/2 کیلو... میوه دادن
1. Cette année, les pommiers ont bien rendu.
1. امسال درخت سیب خوب میوه داد.
2. Cette arbre rend bien.
2. این درخت خوب میوه میدهد.
8
شدن
(se rendre)
مترادف و متضاد
devenir
se rendre malade/déprimé/heureux...
مریض/افسرده/خوشحال... شدن
1. Elle s'est rendue furieuse de ton départ.
1. او از رفتنت عصبی شد.
2. Je me suis rendu malade à cause de la pluie.
2. به خاطر باران مریض شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
rendormir
rendez-vous
rendement
rencontrer
rencontre
rendre compte
rendre hommage
rendre service
rendre visite
rendu
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان