Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . دیدار کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[عبارت]
rendre visite
/ʁɑ̃dʁ vizit/
1
دیدار کردن
ملاقات کردن، دیدن، بازدید کردن
1.Je rends visite à ma sœur à la maternité.
1. من از خواهرم در زایشگاه دیدار میکنم.
2.Tu devras venir me rendre visite.
2. تو باید بیایی من را ملاقات کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
rendre service
rendre hommage
rendre compte
rendre
rendormir
rendu
renfermer
renfermé
renflement
renflouement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان