[فعل]

ressentir

/ʀ(ə)sɑ̃tiʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: ressenti] [حالت وصفی: ressentant] [فعل کمکی: avoir ]

1 حس کردن احساس کردن

مترادف و متضاد connaître éprouver goûter sentir
ressentir une sensation/un sentiment...
حسی/احساسی... را حس کردن
  • 1. J'ai ressenti une vive douleur.
    1. من درد شدیدی را حس کردم.
  • 2. Le frelon me pique et je ressens une vive douleur.
    2. زنبور قرمز نیشم می‌زند و درد شدیدی حس می‌کنم.
  • 3. Nous ressentons les effets du mauvais temps.
    3. ما تأثیرات آب‌و‌هوای بد را حس می‌کنیم.

2 تجربه کردن در رنج بودن

مترادف و متضاد subir
ressentir quelque chose
از چیزی رنج بردن
  • 1. Ce pays ressent les conséquences de la crise économique.
    1. این کشور عواقب بحران اقتصادی را تجربه می‌کند.
  • 2. On ressent la pauvreté générale.
    2. مردم از فقر عمومی در رنج اند.

3 متأثر بودن (از) تحت تأثیر بودن (از)، تأثیر پذیرفتن (از) (se ressentir)

se ressentir de quelque chose
از چیزی متأثر بودن
  • 1. Elle se ressent de sa chute.
    1. او از شکستش متأثر است. [تأثیر پذیرفته‌است.]
  • 2. Je me suis encore ressenti de l'accident.
    2. من هنوز تحت تأثیر تصادف هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان