Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . زنگ زدن (فلز)
2 . زنگزده کردن
3 . تنبل کردن
4 . تنبل شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
rouiller
فعل گذرا
[گذشته کامل: rouillé]
[حالت وصفی: rouillant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
زنگ زدن (فلز)
1.La grille commence à rouiller.
1. پنجره شروع به زنگ زدن کرد.
2
زنگزده کردن
باعث زنگ زدن شدن
1.L'humidité rouille le fer.
1. رطوبت باعث زنگ زدگی آهن میشود.
3
تنبل کردن
کند کردن، (از شدت و حدت یا حرارت یا نیروی چیزی) کاستن
1.L'inaction, le manque d'entraînement l'a rouillé.
1. بی تحرکی و نبود سرگرمی او را تنبل کرد.
4
تنبل شدن
افت کردن
(se rouiller)
1.Sportif qui se rouille faute d'exercice.
1. ورزشکاری که به خاطر ورزش نکردن افت کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
rouille
rougissant
rougir
rougeâtre
rougeurs
roulade
roulant
rouleau
rouleau à peinture
rouleau à pâtisserie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان