[فعل]

rouiller

فعل گذرا
[گذشته کامل: rouillé] [حالت وصفی: rouillant] [فعل کمکی: avoir ]

1 زنگ زدن (فلز)

  • 1.La grille commence à rouiller.
    1. پنجره شروع به زنگ زدن کرد.

2 زنگ‌زده کردن باعث زنگ زدن شدن

  • 1.L'humidité rouille le fer.
    1. رطوبت باعث زنگ زدگی آهن می‌شود.

3 تنبل کردن کند کردن، (از شدت و حدت یا حرارت یا نیروی چیزی) کاستن

  • 1.L'inaction, le manque d'entraînement l'a rouillé.
    1. بی تحرکی و نبود سرگرمی او را تنبل کرد.

4 تنبل شدن افت کردن (se rouiller)

  • 1.Sportif qui se rouille faute d'exercice.
    1. ورزشکاری که به خاطر ورزش نکردن افت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان