[فعل]

savoir

/savwaʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: su] [حالت وصفی: sachant] [فعل کمکی: avoir ]

1 دانستن بلد بودن، اطلاع داشتن

مترادف و متضاد connaître pratiquer
savoir faire quelque chose
انجام کاری را بلد بودن
  • 1. Il sait très bien nager.
    1. او خیلی خوب بلد است شنا کند.
  • 2. tu sais nager ?
    2. بلدی شنا کنی؟
savoir quelque chose
چیزی را دانستن [بلد بودن]
  • Cet acteur ne sait pas son rôle.
    این بازیگر نقشش را بلد نیست.
savoir que...
دانستن که...
  • 1. Je sais qu'il a demandé le divorce.
    1. می‌دانم که او درخواست طلاق داده‌است.
  • 2. Je sais qui a été le premier homme sur la lune.
    2. می‌دانم که اولین بشر روی ماه چه کسی بوده‌است.
Que je sache,...
تا جایی که من می‌دانم،...
  • Que je sache, il n'est pas médecin.
    تا جایی که من می‌دانم، او پزشک نیست.

2 خود را (جوری) در نظر گرفتن (se savoir)

مترادف و متضاد se figuer se trouver
se savoir capable/joli/grand...
خود را توانا/زیبا/قدبلند... دانستن
  • 1. Elle se sait capable de le faire.
    1. او خودش را قادر به انجام آن کار می‌داند.
  • 2. Je me sais jolie.
    2. من خودم را زیبا می‌دانم.
[اسم]

le savoir

/savwaʀ/
قابل شمارش مذکر

3 معلومات دانش، سواد

مترادف و متضاد culture érudition instruction
avoir un savoir limité/suffisant...
دانش محدودی/کافی... داشتن
  • 1. Il a un savoir limité.
    1. او دانش محدودی دارد.
  • 2. Il est brillant, il a un grand savoir.
    2. او باهوش است؛ معلومات زیادی دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان