[فعل]

suivre

/sɥivʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: suivi] [حالت وصفی: suivant] [فعل کمکی: avoir ]

1 پیروی کردن تبعیت کردن

مترادف و متضاد adopter obéir respecter enfreindre transgresser
suivre quelque chose
از چیزی پیروی کردن
  • 1. Les chrétiens doivent suivre le conseil de Jéhovah.
    1. مسیحیان باید از توصیه "یوحنا" پیروی کنند.
  • 2. Un bon soldat doit toujours suivre les instructions.
    2. یک سرباز خوب باید همیشه از دستورها تبعیت کند.
suivre la mode
از مدی پیروی کردن
  • 1. Je ne suis pas quelqu'un qui suit la mode.
    1. من آدمی نیستم که از مد پیروی کنم.
  • 2. Les adolescents suivent la mode du piercing.
    2. جوانان از مد پیرسینگ زدن پیروی می‌کنند.

2 شرکت کردن آموزش دیدن

مترادف و متضاد surveiller
Suivre le cours/la classe/une activité/un enseignement...
در درسی/کلاسی/فعالیتی/دوره‌ای... شرکت کردن
  • 1. Elle a suivi des cours du soir pendant 3 ans.
    1. او طی 3 سال در کلاس‌های شبانه شرکت کرده‌است.
  • 2. Il est venu ici pour étudier, suivre des cours.
    2. او برای مطالعه و شرکت کردن در کلاس‌ها این جا آمده‌است.
  • 3. Tous les employés doivent suivre une séance de formation annuelle.
    3. تمام کارمندان باید در یک جلسه آموزش سالیانه شرکت کنند.

3 دنبال کردن

مترادف و متضاد filer
suivre quelque chose
چیزی را دنبال کردن
  • 1. Il m’a suivie jusque chez moi.
    1. او مرا تا دم در خانه‌ام دنبال کرد.
  • 2. Il marchait si rapidement que j'avais du mal à le suivre.
    2. آنقدر سریع راه می‌رفت که در دنبال کردنش دچار مشکل می‌شدم.
  • 3. Mon chien me suit partout.
    3. سگم مرا همه جا دنبال می‌کند.
  • 4. Mon père suivait les nouvelles tous les soirs.
    4. پدرم هر شب اخبار را دنبال می‌کرد.

4 بعد از (چیزی) بودن بعدا آمدن، بعد رسیدن، در پی آمدن

مترادف و متضاد précéder
siuvre un événement/des semaines...
رویدادی/هفته‌هایی... در پی آمدن
  • 1. Les semaines qui ont suivi les événements tragiques.
    1. هفته‌هایی که بعد از این اتفاقات غمناک آمدند.
  • 2. Son anniversaire suit Noël.
    2. تولدش بعد از "نوئل" است.
  • 3. Un apéritif suivra la réunion.
    3. نوشیدنی بعد از جلسه رسید. [بعد از جلسه نوشیدنی داشتیم.]
توضیحاتی درباره فعل suivre
در این معنی بعد از این فعل اصولا زمان یا رویدادی می‌آید.

5 شنیدن فهمیدن، متوجه شدن

مترادف و متضاد écouter
suivre quelque chose ou quelqu'un
چیزی را یا کسی را فهمیدن
  • 1. J'ai du mal à suivre votre raisonnement.
    1. نمی‌توانم استدلال شما را بفهمم.
  • 2. Vous me suivez ou est-ce que je parle trop vite ?
    2. (حرف‌هایم) را متوجه می‌شوی یا خیلی سریع حرف می‌زنم؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان