Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . پیروی کردن
2 . شرکت کردن
3 . دنبال کردن
4 . بعد از (چیزی) بودن
5 . شنیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
suivre
/sɥivʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: suivi]
[حالت وصفی: suivant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پیروی کردن
تبعیت کردن
مترادف و متضاد
adopter
obéir
respecter
enfreindre
transgresser
suivre quelque chose
از چیزی پیروی کردن
1. Les chrétiens doivent suivre le conseil de Jéhovah.
1. مسیحیان باید از توصیه "یوحنا" پیروی کنند.
2. Un bon soldat doit toujours suivre les instructions.
2. یک سرباز خوب باید همیشه از دستورها تبعیت کند.
suivre la mode
از مدی پیروی کردن
1. Je ne suis pas quelqu'un qui suit la mode.
1. من آدمی نیستم که از مد پیروی کنم.
2. Les adolescents suivent la mode du piercing.
2. جوانان از مد پیرسینگ زدن پیروی میکنند.
2
شرکت کردن
آموزش دیدن
مترادف و متضاد
surveiller
Suivre le cours/la classe/une activité/un enseignement...
در درسی/کلاسی/فعالیتی/دورهای... شرکت کردن
1. Elle a suivi des cours du soir pendant 3 ans.
1. او طی 3 سال در کلاسهای شبانه شرکت کردهاست.
2. Il est venu ici pour étudier, suivre des cours.
2. او برای مطالعه و شرکت کردن در کلاسها این جا آمدهاست.
3. Tous les employés doivent suivre une séance de formation annuelle.
3. تمام کارمندان باید در یک جلسه آموزش سالیانه شرکت کنند.
3
دنبال کردن
مترادف و متضاد
filer
suivre quelque chose
چیزی را دنبال کردن
1. Il m’a suivie jusque chez moi.
1. او مرا تا دم در خانهام دنبال کرد.
2. Il marchait si rapidement que j'avais du mal à le suivre.
2. آنقدر سریع راه میرفت که در دنبال کردنش دچار مشکل میشدم.
3. Mon chien me suit partout.
3. سگم مرا همه جا دنبال میکند.
4. Mon père suivait les nouvelles tous les soirs.
4. پدرم هر شب اخبار را دنبال میکرد.
4
بعد از (چیزی) بودن
بعدا آمدن، بعد رسیدن، در پی آمدن
مترادف و متضاد
précéder
siuvre un événement/des semaines...
رویدادی/هفتههایی... در پی آمدن
1. Les semaines qui ont suivi les événements tragiques.
1. هفتههایی که بعد از این اتفاقات غمناک آمدند.
2. Son anniversaire suit Noël.
2. تولدش بعد از "نوئل" است.
3. Un apéritif suivra la réunion.
3. نوشیدنی بعد از جلسه رسید. [بعد از جلسه نوشیدنی داشتیم.]
توضیحاتی درباره فعل suivre
در این معنی بعد از این فعل اصولا زمان یا رویدادی میآید.
5
شنیدن
فهمیدن، متوجه شدن
مترادف و متضاد
écouter
suivre quelque chose ou quelqu'un
چیزی را یا کسی را فهمیدن
1. J'ai du mal à suivre votre raisonnement.
1. نمیتوانم استدلال شما را بفهمم.
2. Vous me suivez ou est-ce que je parle trop vite ?
2. (حرفهایم) را متوجه میشوی یا خیلی سریع حرف میزنم؟
تصاویر
کلمات نزدیک
suivi
suivez cette voiture !
suivant
suite
suisse
sujet
sulfate
sulfureux
sultan
sultane
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان