خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گشایش
2 . از غم رهانیدن
[اسم]
فَرَج
غیرقابل شمارش
مذکر
1
گشایش
رهایی از سختی، فرج
1.عَبَاس حَزِينٌ جِدّاً، هُوَ يَنْتَظِرُ الفَرَج.
عباس بسیار غمگین است، او در انتظار رهایی از سختی است.
[فعل]
فَرَّجَ
فعل گذرا
1
از غم رهانیدن
برطرف ساختن
1.إِنَّ أَبِي كَانَ سَيِّدَ قَومِهِ، يَفُكُّ الأَسِيرَ وَ يُفَرِّجُ عَنِ المَكْرُوب.
پدرم سرور قومش بود، اسیران را آزاد میکرد و اندوه غمگین را برطرف میساخت.
کلمات نزدیک
عصف
صين
دخان
حرب
بغتة
فقد
محاولة
مضى
مواصلة
نبات
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان