خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرمانروا شدن
2 . پادشاهی
[فعل]
مَلَكَ
فعل ناگذر
1
فرمانروا شدن
حاکم شدن
1.إِذَا مَلَكَ الأَرَاذِلُ، هَلَكَ الأَفَاضِل.
هرگاه فرومایگان فرمانروا شوند، شایستگان هلاک شوند.
2.هُوَ مَلَكَ بِسُهُولَة.
او به آسانی فرمانروا شد.
[اسم]
مُلْك
قابل شمارش
مذکر
[جمع: مُلُوك]
1
پادشاهی
1.إِذَا يَكُونُ مَلِكاً فَلَا تَزَالُ فِي عِزِّ مُلْكِهِ.
اگر پادشاه باشد، پیوسته پادشاهیاش گرامی باد.
کلمات نزدیک
قرب
فلاح
عن
رجع
دخل
واجب
فعل
يا
والد
قطع
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان