خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . توانایی
[اسم]
die Fähigkeit
/ˈfɛːɪçkaɪ̯t/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Fähigkeiten]
[ملکی: fähigkeit]
1
توانایی
قابلیت
مترادف و متضاد
Befähigung
Können
1.Das Gerät hat attraktive Fähigkeiten.
1. این دستگاه قابلیتهای چشمگیری دارد.
2.Ich glaube, sie hat die Fähigkeit dazu.
2. من فکر میکنم او تواناییاش را دارد.
3.In seiner Position braucht man die Fähigkeit, andere zu überzeugen.
3. در جایگاه او آدم به این توانایی نیاز دارد که دیگران را متقاعد کند.
4.Sie hat angeblich die Fähigkeit, die Zukunft vorauszusagen.
4. گویا او توانایی دارد، که آینده را پیشگویی کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
fähig
fzf
fußweg
fußgängerzone
fußgänger
fährbetrieb
fähre
fährmann
fährte
fäkalien
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان