1 . دوست 2 . دوست‌پسر
[اسم]

der Freund

/fʁɔʏnt/
قابل شمارش مذکر
[جمع: Freunde] [ملکی: Freund(e)s] [مونث: Freundin]

1 دوست

مترادف و متضاد Gefährte Kamerad kumpan Feind
  • 1.Kennst du seinen Freund?
    1. دوستش را می‌شناسی؟
Freunde sein/werden/...
دوست بودن/شدن/...
  • Weil ich dachte, wir wären richtige Freunde.
    من فکر می‌کردم که ما دوستان واقعی بودیم.
mit Freunden spielen/reisen/sprechen/...
با دوستان بازی کردن/سفر کردن/صحبت کردن/...
  • Elmar spielt draußen mit seinen Freunden.
    "المار" دارد آن بیرون با دوستانش بازی می‌کند.
ein Freund von jemandem
دوست کسی
  • 1. Das ist ein Freund von mir.
    1. این یکی از دوستان من است.
  • 2. Ich bin ein Freund von Arthur.
    2. من یکی از دوستان "آرتور" هستم.

2 دوست‌پسر

مترادف و متضاد Geliebter Liebhaber Partner
  • 1.Die Frau wollte ihren Freund anrufen.
    1. آن خانم می‌خواست با دوست‌پسرش تماس بگیرد.
  • 2.Sie liebt ihr Freund.
    2. او عاشق دوست‌پسرش است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان