خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خسته
[صفت]
müde
/ˈmyːdə/
قابل مقایسه
1
خسته
1.Ich bin müde. Ich gehe schlafen.
1. من خستهام. میروم بخوابم.
2.Ich gehe ins Bett, ich bin müde.
2. من به تختخواب میروم [من میروم بخوابم]، خستهام.
jemandes/einer Sache (Gen.) müde sein/werden
از کسی/چیزی خسته بودن/شدن
Ich bin des Lebens müde.
من از زندگی خسته شدهام.
تصاویر
کلمات نزدیک
mückenstich
mücke
möwe
mörtel
mörser
müdigkeit
mühe
mühelos
mühevoll
mühle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان