خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فروریختن
[فعل]
zerfallen
/t͡sɛɐ̯ˈfalən/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: zerfiel]
[گذشته: zerfiel]
[گذشته کامل: zerfallen]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
فروریختن
فروپاشیدن
مترادف و متضاد
auseinanderfallen
einbrechen
1.Das alte Bauwerk zerfällt immer mehr.
1. این بنای قدیمی همواره دارد فرو میریزد.
2.Das Gebäude ist so alt, dass es allmählich zerfällt.
2. این ساختمان آنقدر قدیمی است که بهتدریج دارد فرو میریزد.
تصاویر
کلمات نزدیک
zeremoniell
zeremonie
zerdrücken
zerbröckeln
zerbrochen
zerfetzen
zerfleischen
zerfließen
zerfressen
zergehen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان