خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غیاب
[اسم]
absence
/ˈæbsəns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
غیاب
نبود، غیبت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نبود
غیاب
غیبت
فقدان
1.A new manager was appointed in her absence.
1. در غیاب او یک مدیر جدید به منصب رسید.
2.She has had repeated absences from work this year.
2. او امسال غیبت های مکرر از سرکار داشت.
3.the absence of concrete evidence
3. نبود مدرک واقعی (ملموس)
تصاویر
کلمات نزدیک
abseil
absconder
absconded
abscond
abscission
absence makes the heart grow fonder
absent
absent-minded
absent-mindedly
absent-mindedness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان