خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوءاستفاده
2 . فحش
3 . خشونت
4 . سوءاستفاده کردن
5 . بدرفتاری کردن
6 . توهین کردن
[اسم]
abuse
/əˈbjus/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سوءاستفاده
سوءمصرف، اهانت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استفاده ابزاری
مترادف و متضاد
exploitation
misapplication
misuse
1.Brutal abuse of children in the orphanage was disclosed by the investigation.
1. سوءاستفاده بیرحمانه از کودکان در یتیمخانه به وسیله تحقیقی بر ملا شد.
alcohol/drug/solvent/sexual ... abuse
سوءاستفاده از الکل/مواد مخدر/مواد استنشاقی/جنسی و...
Drug and alcohol abuse contributed to his early death.
سوءمصرف مواد مخدر و الکل به مرگ زودرس او دامن زد.
abuse of something
سوءاستفاده از چیزی
He was arrested on charges of corruption and abuse of power.
او به اتهام فساد و سوءاستفاده از قدرت دستگیر شد.
2
فحش
ناسزا، هتاکی، اهانت
مترادف و متضاد
curse
insult
swear word
1.The editor apologized for the abuse we had suffered as a result of his article.
1. سردبیر بخاطر مقالهاش که اهانتهایی را برای ما به دنبال داشت، عذرخواهی کرد.
to scream/hurl/shout abuse
با جیغ/داد/فریاد فحش دادن
The cab driver shouted abuse at the cyclist.
راننده تاکسی به دوچرخهسوار با فریاد فحش داد [راننده تاکسی بر سر دوچرخهسوار فریاد ناسزا سر داد].
racial abuse
هتاکی نژادی
3
خشونت
بدرفتاری، آزار
مترادف و متضاد
assault
harm
injury
mistreatment
verbal and physical abuse
خشونت [آزار] لفظی و فیزیکی
[فعل]
to abuse
/əˈbjus/
فعل گذرا
[گذشته: abused]
[گذشته: abused]
[گذشته کامل: abused]
صرف فعل
4
سوءاستفاده کردن
سوءمصرف کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجحاف کردن
استثمار کردن
مترادف و متضاد
exploit
misapply
misuse
to abuse somebody/something
از کسی/چیزی سوءاستفاده کردن
The manager often abuses her power.
آن مدیر اغلب از قدرتش سوءاستفاده میکند.
to abuse alcohol/drugs
سوءمصرف کردن الکل/مواد مخدر
The proportion of drinkers who abuse alcohol is actually quite small.
نسبت افرادی که نوشیدنی الکلی میخورند و الکل سوءمصرف میکنند در حقیقت بسیار کم است.
5
بدرفتاری کردن
مورد خشونت قرار دادن
مترادف و متضاد
hurt
injure
mistreat
care
look after
to abuse somebody
با کسی بدرفتاری کردن
He had abused his own daughter.
او با دختر خودش بدرفتاری کرده بود.
to be physically abused
مورد خشونت فیزیکی قرار گرفتن [کتک خوردن]
The child had been physically abused.
این کودک مورد خشونت فیزیکی قرار گرفته بود. [کتک خورده بود]
to be sexually abused
مورد خشونت جنسی قرار گرفتن
She was sexually abused as a child.
او وقتی بچه بود مورد خشونت جنسی قرار گرفته بود.
6
توهین کردن
ناسزا گفتن، مورد توهین قرار گرفتن
مترادف و متضاد
curse
insult
swear
compliment
flatter
to be abused by somebody
توسط کسی مورد اهانت قرار گرفتن
He said he was verbally abused by the bus driver.
او گفت (که) لفظاً توسط راننده اتوبوس مورد اهانت قرار گرفتهاست.
[عبارات مرتبط]
abusive
1. توهینآمیز
تصاویر
کلمات نزدیک
abundantly
abundant
abundance
abu dhabi
absurdly
abused
abuser
abusion
abusive
abusively
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان