خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معتاد
2 . معتاد کردن
[اسم]
addict
/ˈædɪkt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
معتاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معتاد
مترادف و متضاد
abuser
junkie
user
1.Because he was a heroin addict, it was essential for Carlos to get the drug each day.
1. چون "کارلوس" معتاد هروئین بود، برایش لازم بود هر روز مواد را به دست آورد.
2.Those who take aspirins and other pain-killers regularly should realize that they may become drug addicts, too.
2. آنهایی که به طور یکنواخت آسپیرین و سایر مسکنها را مصرف میکنند باید بدانند آنها نیز ممکن است معتاد شده باشند.
[فعل]
to addict
/ˈædɪkt/
فعل گذرا
صرف فعل
2
معتاد کردن
اعتیاد دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معتاد کردن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
adder
addax nasomaculatus
addax
add up to
add up
addicted
addiction
addition
additional
address
کلمات نزدیک
adder
addendum
value added
added
addax
addicted
addiction
addictive
additament
addition
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان