[صفت]

addicted

/əˈdɪk.tɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more addicted] [حالت عالی: most addicted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معتاد

معادل ها در دیکشنری فارسی: دودی وافوری معتاد
  • 1.He later became addicted to heroin.
    1. او بعدا به هروئین معتاد شد.
  • 2.He's addicted to chocolate.
    2. او معتاد به شکلات است (او خیلی شکلات دوست دارد).
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان