خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وصل کردن
2 . ضمیمه کردن
[فعل]
to attach
/əˈtætʃ/
فعل گذرا
[گذشته: attached]
[گذشته: attached]
[گذشته کامل: attached]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وصل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اتصال دادن
وصل کردن
متصل کردن
مترادف و متضاد
fasten
pin
stick
detach
to attach something to something
چیزی را به چیزی وصل کردن
Use this cable to attach the printer to the computer.
برای وصل کردن پرینتر به رایانه از این کابل استفاده کنید.
2
ضمیمه کردن
الصاق کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ضمیمه کردن
مترادف و متضاد
add
append
subjoin
to attach something
چیزی را ضمیمه کردن
1. I attach a copy of my notes for your information.
1. یک نسخه از یادداشتهایم برای اطلاعات شما ضمیمه کردم.
2. I attached the photo to the letter.
2. من آن عکس را به آن نامه ضمیمه کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
atropos
atropine
atrophy
atrophied
atrocity
attach a file
attachable
attached
attacher
attachment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان