خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . چمدان
[اسم]
baggage
/ˈbægəʤ/
غیرقابل شمارش
1
چمدان
بار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بار
بنه
توشه
چمدان
مترادف و متضاد
belongings
luggage
suitcases
things
1.We loaded our baggage into the car.
1. ما چمدانهایمان را در خودرو بار زدیم.
2.When Walt unpacked his baggage, he found he had forgotten his radio.
2. وقتی "والت" چمدانش را باز کرد فهمید که رادیوی خود را جا گذاشتهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
bagful
bagel
bagatelle
bag lunch
bag lady
baggage car
baggage check-in
baggage claim
baggage drop off
baggage handler
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان