خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حائل
2 . حصار
[اسم]
barrier
/ˈbæriər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حائل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سد
1.The talks were meant to break down barriers between the two groups.
1. هدف از صحبتها شکستن حائل بین دو گروه بود.
2
حصار
سد، مانع
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حصار
مانع
1.Barriers have been erected all along the route the Pope will take.
1. حصارهایی در سرتاسر مسیری که پاپ از آن عبور خواهد کرد، گذاشته شدهاند.
2.They put barriers up to stop people from getting through.
2. آنها موانعی نصب کردند تا نگذارند مردم رد شوند.
تصاویر
کلمات نزدیک
barricade
barrette
barren
barrel organ
barrel
barrier reef
barring
barrio
barrister
barrow
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان