خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (با ریسمان یا طناب) بستن
2 . پیوند دادن
[فعل]
to bind
/baɪnd/
فعل گذرا
[گذشته: bound]
[گذشته: bound]
[گذشته کامل: bound]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(با ریسمان یا طناب) بستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بستن
formal
مترادف و متضاد
tie
1.She was bound to a chair.
1. او را به یک صندلی بستند.
2
پیوند دادن
متحد کردن، متصل کردن
1.Organizations such as schools and clubs bind a community together.
1. نهادهایی مانند مدارس و باشگاهها یک جامعه را به هم پیوند میدهد.
2.She thought that having his child would bind him to her forever.
2. او فکر کرد که بچهدار شدن از او میتواند او را تا ابد به آن مرد پیوند دهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
binary system
binary
bin liner
bin
bimonthly
binder
binding
binge
bingo
bingo wings
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان