خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پلک زدن
2 . چشمک زدن (نور یا چراغ)
3 . چشم برهم زنی
[فعل]
to blink
/blɪŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: blinked]
[گذشته: blinked]
[گذشته کامل: blinked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پلک زدن
چشم را بازوبسته کردن، چشم برهم زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پلک زدن
1.The man's eyes did not blink.
1. چشمان آن مرد بازوبسته نمیشد [آن مرد پلک نمیزد].
2.You've got something in your eye, try blinking a few times.
2. چیزی در چشمت است، سعی کن چند بار پلک بزنی.
2
چشمک زدن (نور یا چراغ)
سوسو زدن
1.I don’t know why that light is blinking on my computer.
1. نمیدانم چرا آن نور روی (صفحه) کامپیوترم چشمک میزند.
[اسم]
blink
/blɪŋk/
قابل شمارش
3
چشم برهم زنی
[عمل پلک زدن]
1.he was observing her every blink.
1. او داشت تک تک چشم برزنی های او را تماشا می کرد [او داشت تک تک پلک زدن های او را تماشا می کرد].
تصاویر
کلمات نزدیک
bling
blindworm
blindside
blindness
blindly
blinker
blinkered
blinkers
blinking
blip
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان