خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رئیس
[اسم]
boss
/bɑs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رئیس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بالادست
رییس
ارباب
مترادف و متضاد
chairman
chief
director
executive
head
1.Her boss is such a horrible woman.
1. رئیس او زن بسیار بدی است.
2.My boss is a great man.
2. رئیسم مرد بزرگی [عالی] است.
تصاویر
کلمات نزدیک
boson
bosom friend
bosom companion
bosom
bosnian
boss around
bossa nova
bossy
boston
bosun
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان