خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رئیسمآب
[صفت]
bossy
/ˈbɑs.i/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bossier]
[حالت عالی: bossiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رئیسمآب
ریاستطلب، اربابمنش
disapproving
1.I have a bossy older sister.
1. من یک خواهر بزرگتر رئیسمآب دارم.
2.She's strong without being bossy.
2. او بدون اربابمنش بودن، قوی است.
تصاویر
کلمات نزدیک
bossa nova
boss around
boss
boson
bosom friend
boston
bosun
bot
botanical
botanical garden
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان