1.
Extra information can be found at the bottom of the page.
1.
اطلاعات جانبی را میتوان در پایین صفحه پیدا کرد.
2.
He stood at the bottom of the stairs and called up to me.
2.
او پایین پلهها ایستاد و من را صدا زد.
کاربرد واژه bottom به معنای پایین
the lowest part of something
واژه bottom به معنای پایینترین بخش یک چیز است. مثلا:
"the bottom of each page" (پایین هر صفحه)
"the bottom of the hill" (پایین تپه)
برخی اوقات bottom وقتی همراه با کوه، دره یا تپه میآید به معنای دامنه هم استفاده میشود. مثلا:
"the valley bottoms" (دامنه دره)
واژه bottom به معنای کف منحصرا به زمین زیر دریا، اقیانوس، رودخانه، استخر شنا و امثال اینها اطلاق میگردد. مثلا:
".He dived in and hit his head on the bottom" (او شیرجه زد و سرش به کف (استخر) خورد.)
".I feel safe as long as I can touch the bottom" (من تا وقتی بتوانم کف (دریا) را با پایم لمس کنم، احساس امنیت میکنم.)
4
آخر
[پایین ترین سطح نسبت به دیگران]
1.I was always at the bottom of the class in math.
1.
من همیشه در ریاضی آخر کلاس بودم [من همیشه در ریاضی نفر آخر کلاس بودم].
2.When the list came out, my name was near the bottom.
2.
وقتی که لیست بیرون آمد، اسم من تقریبا در آخر بود.
5
قسمت زیرین کشتی (که زیر سطح آب است)
1.They climbed onto the upturned bottom and waited to be rescued.
1.
آنها از روی قسمت زیرین کشتی برعکس شده بالا رفتند و منتظر ماندند تا نجات یابند.
[صفت]
bottom
/ˈbɑːtəm/
غیرقابل مقایسه
6
پایینی
کف، پایینترین
1.As more snow fell, the bottom layer was compressed into ice.
1.
هرچه برف بیشتری آمد، لایه پایینی به حالت یخ فشرده شد.