خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قلب کسی را شکستن
[عبارت]
break one's heart
/breɪk wʌnz hɑrt/
1
قلب کسی را شکستن
1.It broke my heart to see the woman fall down during the race after she had tried so hard.
1. قلبم شکست وقتی دیدم زن در مسابقه خورد زمین بعد از اینکه آن همه تلاش کرده بود.
2.She broke his heart when she called off the engagement.
2. او قلبش را شکست وقتی نامزدیشان را بهم زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
break off
break of dawn
break into
break in
break even
break one's neck
break out
break point
break the eggs into a bowl and beat them for five minutes.
break the ice
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان