Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . نفس
2 . وزش
[اسم]
breath
/breθ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نفس
تنفس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دم
نفس
مترادف و متضاد
gulp of air
inhalation
sigh
1.Her breath smelled of garlic.
1. نفسش [دهانش] بوی سیر میداد.
2.Take a deep breath.
2. یک نفس عمیق بکش.
2
وزش
جریان (هوا)
formal
a breath of air/wind
وزش باد/جریان هوا
It was a still day, without a breath of wind.
روز آرامی بود، بدون یک وزش باد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
breastwork
breaststroker
breaststroke
breastplate
breastpin
breath mark
breath of fresh air
breath test
breathalyze
breathalyzer
کلمات نزدیک
breastwork
breaststroke
breastplate
breastfeeding
breastfeed
breath mint
breath test
breathalyzer
breathe
breathe down one's neck
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان